۱۳۹۱ دی ۲۲, جمعه

فقط برای یک لبخند

یک کشیش مسیحی ‌، یک راهب بودایی ، و یک ملای مسلمان تصمیم میگیرند تا ببینند کدوم توی کارش بهتره ... به همین منظور ، تصمیم میگیرند که هر کدوم به یک جنگل برن ، یک "خرس" پیدا کنند و سعی‌ کنند اون "خرس" رو به دین خودشون دعوت کنند .

بعد از مدتی ‌، دور هم جمع میشن و از تجربه شون صحبت میکنن ...

اول از همه کشیش شروع به صحبت کرد : "وقتی‌ خرس رو دیدم ، براش چند آیه از کتاب مقدس (درباره قدرت صلح ، کمک و مهربانی به دیگران) خوندم و بهش آب مقدس پاشیدم . خرس اونقدر شیفته و مبهوت شد که قراره هفتهٔ دیگه اولین مراسم تشرفش برگزار بشه".

راهب بودایی گفت : " من خرسی رو کنار یک جوی آب توی جنگل دیدم .. براش مقداری از کلمات آسمانی بودای بزرگ موعظه کردم . براش از قدرت ریاضت ، تمرکز و قانون کارما ( قانون عمل و عکس‌العمل رفتار آدمی ‌) صحبت کردم . خرس آنقدر علاقه مند شده بود که به من اجازه داد غسل تعمید بدهمش و براش یک اسم مذهبی بودایی انتخاب کنم".

پس از آن ، هر دو به ملای مسلمان نگاه کردند که روی تخت (و در حالی‌ که از سر تا پا بدنش توی گچ و باند بود) دراز کشیده بود . ملا گفت :

" الان که فکر می‌کنم ، میبینم که شاید نباید کارم رو با ختنه کردن شروع می‌کردم !!!!



هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر